آیین ازدواج در روستای دیلم

اجرای مراسم خواستگاری و ازدواج در میان عشایر عرب دارای نکات و مراحل قابل توجهی بود که اگر چه به مرور زمان قسمت هایی از آن به فراموشی سپرده شده است ولی بعضی خانواده ها , در روستاها و دربین عشایر – هنوز جهت حفظ آداب ورسوم پیشینیان خود به همان شیوه و سنت قدیمی مراسم مزبور را اجرا می کنند. هر گاه خانواده ای تصمیم می گرفت تا همسری برای پسر خود انتخاب کند ، معمولاً تشریفات و مراحل زیر را انجام می داد :



خواستگاری و تعیین مهریه:

چنان که ازدواج درون خانوادگی باشد قید و بند چندان سختی وجود نخواهد داشت اما در صورتی که دختر مورد نظر از فامیل نزدیک نباشد ، ابتدا خانواده ی پسر بررسی لازم را در خصوص اصل و نسب ، اخلاق ، وضعیت خانوادگی ،... و سایر نکات مورد نظر به عمل آورده. ابتدا با توافق خانواده ی دختر زمان معینی مشخص و چند نفر از مردان و زنان صاحب نفوذ نزد خانواده دختر رفته و موضوع را طرح می نمایند. در صورت موافقت خانواده ی دختر در مرحله ی بعدی خانواده پسر و دختر و خصوصاً پسر و دختر از نزدیک هم دیگر را ملاقات و در خصوصاً پسر و دختر از نزدیک هم دیگر را ملاقات و در صورت انتخاب متقابل ، خانواده ی دختر نیز تحقیقات خود را در خصوص خانواده ی پسر انجام داده و سرانجام در صورت رضایتِ خانواده ی دختر ، مجدداً خانواده ی پسر جهت طرح موضوع و تعیین مهریه حضور پیدا خواهند کرد و پس از توافق نهایی در مورد مهریه، تاریخ خواستگاری نیز مشخص خواهد شد. پس از تعیین تاریخ خواستگاری ، خانواده ی پسر به اتفاق رییس طایفه و افراد بانفوذ و یک نفر از سادات جهت خواستگاری به صورت رسمی، درخانه ی دختر حضور پیدا خواهند کرد. در گذشته همه ی مخارج خواستگاری به عهده خانواده ی دختر بود ولی اخیراً خانواده ی پسر نیز بخشی از هزینه را عهده دار می شود. البته عشایر و روستاییان غالباً به همان شکل گذشته عمل نموده و دریافت مخارج خواستگاری را از خانواده ی داماد خلاف عرف می دانند. در هر حال بعد از حضور و صرف غذا، موضوع خواستگاری طرح و از ولّی دختر درخواست می شود تا مهریه را مشخص و اعلام نماید. البته در اغلب موارد این موضوع صرفاً جنبه ی تشریفاتی داشته و مبلغ آن قبلاً بین دو خانواده تعیین شده است. ولی هدف از این کار رعایت سنت و اعلام رسمی خواستگاری و تعیین مهریه است. پس از تعیین مهریه و شیر بها ،مبلغ شیربها توسط سید همراه یا شیخ طایفه تحویل پدر دختر داده می شود سرانجام با اجرای رقص،پایکوبی یزله توسط مردان و هلهله و سرودن شعر توسط زنان مراسم خواستگاری به پایان می رسد.


نیشان الخطوبه(نشانه گذاری ):

اعراب در گذشته به جای نامزدی که امروزه متداول شده است ، (نیشان) یا نشانه خواستگاری به کار می برند، به این شکل که دو – سه روز پس از خواستگاری (خطوبه) خانواده ی پسر مقداری لوازم شخصی مورد نیاز دختر را تهیه و توسط مادر پسر و چند زن دیگر برای او می برند. اما اخیراً حلقه نامزدی جایگزین (نیشان) شده است. جهزیه عروس: تهیه جهزیه بستگی به توان مالی خانواده ی پسر و دختر دارد ولی در شکلمعمول آن شامل لوازم ضروری می شود که معمولاً خانواده ی عروس تمامی مبلغ شیر بها را در این زمینه هزینه می نماید. خانواده ی داماد نیز در حد توان مالی خود وسایلی را تهیه می کند. البته در صورتی که ازدواج فامیلیباشد ، مبلغ مهریه، سطح مخارج عروسی و تهیه جهیزیه بسیار کمتر از ازدواج غیر فامیل است.


مراسم عروسی:

صبح روز عروسی تعدادی از زنان خانواده ی داماد جهت آماده کردن عروس و مقدمات کار به خانه اومی روند. این عمل را اصطلاحاً(ولافه) ( valafah ) می گویند. در گذشته با توجه به عدم وجود ماشین و طی کردن مسافت ها به وسیله اسب یا بَلَم (قایق) همراهان عروس و داماد در طول مسیر باز گشت به انجام اعمال شادی بخش پرداخته و معمولاً برای انجام این اعمال در بین راه چند بلم را به هم بسته و بلم سوارها تردد در این بلم ها به رقص ، پایکوبی ، آواز خوانی و یزله می پرداختند ومردم ساکن در طول مسیر رودخانه نیز در ساحل حضور پیدا می کردند و در شادی آن ها شریک می شدند. اما امروزه با توجه به تغییر سطح زندگی اجتماعی و تغییر نوع وسایل نقلیه، مراسم سنتی گذشته به فراموشی سپرده شده است.



فدیه(قربانی):

هنگام وارد شدن عروس به خانه ی داماد و قبل از ورود به حجله معمولاً به فراخور توان مالی خانواده ی داماد گوسفند یاگوساله ای موسوم به فدیه یا قربانی ، برای سلامتی او در جلوی پایش ذبح کرده و دل و جگر آن را برای عروس و داماد می پزند تا آن را خورده و همراز و یکدل شوند.


نگوط( Nagut ):

نگوط (اریوگ) هدیه ای است که فامیل و دوستان داماد و عروس بعد از عروسی به آن ها می دهند. معمولاً فامیل ، دوستان و آشنایان به فراخور توان مالی خود برای کمک به زوج جوانی که تازه زندگی مشترک را شروع کرده اند ، هدایایی بعد از عروسی به آن ها می دهند. این هدایا ممکن است ، پول نقد، جنس و یا – در بین عشایر – گاو و گوسفند باشد.


هَرَب ( Harab ):

هَرَب یا هَرَبَ یعنی (فرارکرد) – در آداب ورسوم یعنی فرار از حجله و خارج شدناز آن – معمولاً عروس و داماد بعد از هفتمین روز عروسی به خانه ی نزدیک ترین فرد داماد، مثل برادر ، عمو و یاخواهر او می روندو هدیه ای نیز به آن ها تقدیم می شود. این هدیه موسوم به هِربَه ( Harabah ) است که هنگام (هَرَب) اهدا می شود.

عید قربان

عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است.  

رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.
اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ … ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در “رفتن”، به “ماندن” می خواند، آنچه تو را، در راه “مسئولیت” به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا ” پیام” را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به “فرار” می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و “ضعف اسماعیلی” ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک ” نقطه ضعف”!

 

 

 

اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه “مسئولیت روشنگری و آزادی”، در “عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم”، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک ” بشر” مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک ” بنده خدا” ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا.
و اکنون، در برابر چشمان پدر چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت ” داشتن اسماعیل” می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل اکنون نهالی برومند شده است، در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
“ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش”!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.

 

دشواری “انتخاب”!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، “اسماعیلت” را یا ” خدایت” را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن …
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، “خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است”، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک “دو راهی” رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت” داشتن اسماعیل” را، درد “از دست دادنش” پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که “انتخابِ” ابراهیم، کدام است؟ “آزادی مطلقِ بندگی خداوند”!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!

  

 

 زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد… و پیامی که:
” ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی”!